سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستانه



>

بایسیکل ران

تنها، در کوچه پس کوچه های شهر می رانَد…

گاهی بی مقصد، آهسته و آرام.

گاهی در پی مقصدی، شتابان.

همواره در فکر…با نگاهی خیره… شاید به دنبال کسی یا در پی پاسخ سؤالی …به چه می اندیشد؟ … به راستی نمی دانم…

شاید اگر من هم جای او بودم ، مشابه خاطرات زندگی او را از سر گذرانده بودم و دوچرخه ای هم داشتم، مثل او تنها سفر می کردم… تنهای تنها …با کوله باری اندیشه بر دوش و دنیایی حرف نزده در دل…

به ندرت به عابران توجه می کند… شاید گاه گاه “سلام”ی از روی عادت به عابری نیمه آشنا بکند و بپرسد “خوبی؟” و بعد بدون اینکه منتظر شنیدن جواب بماند راه خویش را بگیرد و دور شود….

من جای او نیستم…. دوچرخه ای هم ندارم… اما “سلام” هایم گرم است و شاد … و وقتی می پرسم “خوبی؟” منتظر می مانم تا بدانم آیا آشنای من غمی در دل دارد یا نه…

.

.

امان از این بی تفاوتیِ فراگیر…


شنبه 88 اسفند 15 توسط آرمونیک | نظرات شما ()

طراح قالب: آرمونیک;
 قالب وبلاگ
wWw.Theam.TK

Design By Theam.TK

<

JavaScript Codes >